هنوز هم شنیده میشود صدای ملایک، که مبهوت، چشم به زمین دوختهاند.
یا رب! چه میشود ابراهیم را؟ این خنجر تیز، حنجرهی اسماعیل، نور دیدگانش را خواهد درید! اسماعیل، یگانه فرزند دلبندش!
و این بار ابراهیم عاشقی است که زنجیرهای تعلق را از پای روح بلندش، باز کرد و بذر تردید را از خاک دل برچید. صبورانه، از دل، رشتهی مهر پدری را گسست و دشنهای تیز در دست، مهیای قربانی شد؛ بازگرداندن امانتی که روزگاری نه چندان دور، به وی عطا گردیده بود.
آری. خلیل سر به فرمان حبیب، از جان شیرین ترش را، در طبق اخلاص، قربانی پیشگاه محبوب یکتایش میکند.
ولى شمشیر با حلق اسماعیل در نمىآمیزد و سرانجام، سربلندى انسان در بلندترین قله تاریخ دلدادگىاش اتفاق مىافتد.
آری."منی" مسلخ عشق است، سرزمین طاعت و بندگی و" قربان"، تجسم سر تسلیم به فرمان دوست نهادن، بیهیچ چون و چرا.
- ۱ نظر
- ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۲