بسیج دانشکده ی پزشکی شاهین فر

کجایــــــی ای همیشـــــــــه پیــــــــــــــــدا از پس ابرهای غیبت...

بسیج دانشکده ی پزشکی شاهین فر

کجایــــــی ای همیشـــــــــه پیــــــــــــــــدا از پس ابرهای غیبت...

بسیج دانشکده ی پزشکی شاهین فر

امام خمینی (ره) : بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پرثمرى است که شکوفه هاى آن بوى بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق مى دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین ساده اندیشى این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً امریکا و شوروى از ما و اسلام عزیز دست برداشته اند .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج رجب محمد زاده» ثبت شده است

ﺣﺎﺝ ﺭﺟﺐ ﻣﺤﻤﺪ ﺯﺍﺩﻩ ﺳﺖ ...


حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه حور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه سیرت دارد اما صورت ندارد.

ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است، منطقه ایثارگران، به‌راستی که نام زیبنده‌ای است، برای دیدنش لحظه شماری می‌کردم، مدت‌ها بود پیگیر گفت‌وگو با جانباز ۷۰ درصد مشهدی حاج رجب محمدزاده بودم و امروز همان روز است.

وارد منزل این جانباز که شدیم آقای محمدزاده و خانواده‌اش به استقبالمان آمدند، تصورش را هم نمی‌کردم، این‌همه رشادت و از خودگذشتگی را از کمتر کسی دیده‌ام، مردی ۷۴ ساله که ۲۴ بار صورتش را جراحی کرده است اما با تمام این اوصاف هنوز هم نمی‌تواند به‌درستی صحبت کند، غذا بخورد، نفس بکشد، ببیند، استشمام کند و… .

مردی با چهره‌ای درهم اما با قلبی پاک و ساده به استقبالمان آمد، تصورش برایم سخت بود، برای نخستین بار بود که جانبازی را با چنین چهره‌ای می‌دیدم، تا امروز هر وقت سخن از جانباز به میان می‌آمد ویلچر و دست و پای قطع‌شده به ذهنم خطور می‌کرد، هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم جانبازی از ناحیه صورت آسیب دیده باشد.

حاج رجب سال ۶۴ به‌عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه را لمس کرده است، سال ۶۶ و در مکانی به‌نام ماهوت عراق بوده است، اینها را طوبی زرندی همسرش گفت و افزود: در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد، دوستش می‌گفت: یک‌دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم‌سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد، هیچ‌کس تصور نمی‌کرد حاج رجب زنده بماند.

حاج رجب با صدایی که به‌سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را این‌گونه وصف کرد: زیاد یادم نیست، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم یخ می‌شکستم و دو نفر از هم‌رزمانم کنارم بودند، ناگهان نیروهای عراقی خمپاره زدند و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم. هم‌رزمانم فکر می‌کردند شهید شده‌ام، صورتم مانند یک تکه گوشت از بدنم جدا شده بود.

محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، اظهار کرد: دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد برمی‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم‌رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید: پدرت نیامده؟ من جواب دادم: نه، و او که باخبر از ماجرا بود، گفت: ان‌شاءالله خبرش می‌آید.

۲۴ بار عمل جراحی صورت در یک سال

  • ز.ش.م